پایان 9 ماه انتظار
بالاخره لحظه ای که ٩ ماه منتظرش بودیم رسید با لطفی که خدا به ما کرد و نظر ویژه دکتر به ما، قرار شد شما عسل مامان ٥ آذر تو بیمارستان موسوی به دنیا بیایید واسه همین من ٤ آذر به همراه بابا و مامان جون رفتیم بیمارستان تا من بستری بشم با اینکه قبلا هماهنگ کرده بودیم که بهمون اتاق ایزوله بدن چون داشتن اون اتاق رو رنگ می کردن مجبور شدم شب اول رو تو یه اتاق دو نفره بمونم همون روز نوار قلب شما رو گرفتن تا کارهای مقدماتی رو واسه عمل شزارین فردا انجام داده باشن. سه شنبه صبح قبل از اینکه باباجون ساک شما رو بیاره و مامان جون هم بیاد پیش من به من گفتن که باید لباسهای مخصوص عمل رو بپوشم تا من آماده بشم باباجون و مامان جون هم اومدن.کلی قبل عمل به واسطه وجود نازنین شما تو دلم دعا کردم راستش خیلی حس خوبی داشتم دیگه حتی هیچ ترس و استرسی هم نداشتم شاید همش لطف خدا بود وارد اتاق عمل که شدم با دیدن دکتر و الهام جون که میشه فامیل دور و دوست من که پرستار اتاق عمل بود و کلی بهمون کمک کرده بود خوشحال شدم واسه سزارین از روش بی حسی استفاده کردن واسه همین من صداها رو میشنیدم اما نمی تونستم عمل رو ببینم چون جلو چشمم رو پرده کشیده بودن تا من نتونم ببینم فقط یه لحظه صدای گریه شما رو شنیدم و از خوشحالی اشک تو چشمام پرشد شما ساعت ٨:٤٥ روز سه شنبه ٥ آذر به دنیا اومدی. از الهام پرسیدم که سالمی و اون گفت آره و کلی از شما تعریف کرد. وقتی تو اتاق ریکاوری شما رو پیشم آوردن خیلی حس خوبی داشتم یه فرشته مهربون که با خودش بوی ریحون بهشتی رو واسمون سوغاتی آورده راستش همیشه بهموم گفتن فرشته ها تو آسمونان ولی شما تو بغل من بودی.مثل یه عروسک خوشگل که توبچگی همشه دوست داشتم عروسکم اون شکلی باشه.یه عروسک با وزن ٢٩٠٠ کیلو و قد ٤٨.٥ سانتی متر.عسل مامان نمی دونم چه چوری باید شکرگزار خدا باشیم که شما رو به ما داده ولی اومیدواریم که بتونیم بنده های خوبی براش براشیم. از شما هم ممنونیم که با اومدنتون این سعادت رو نصیب ما کردی که بتونیم لقب مامان و بابا داشته باشیم. انشالا که لایق این القاب باشیم وبتونیم به وظایف پدر و مادریمون خوب عمل کنیم. نازگل مامان من و باباجون اسم آویسا رو برات انتخاب کردیم و امیدواریم مثل معنی اسمت قلبت همیشه مثل آب پاک و زلال باقی بمونه و همیشه نامدار باشی