آویسا جونمآویسا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

آویسا دختر ناز مامان

اولین شبی که دخترم شب پیشم نبود

دختر نازم 6 ام اسفند تولد آروین بود و شما هم مهمون ویژه این جشن تولد قرار بود عصری با هم بریم تولد واسه همین ساعت 2  خواستیم با بابایی شما رو با ماشین ببریم بیرون تا بخوابی واسه عصر سرحل باشی. چون قرار بود با ماشین برین واسه همین لباستو عوض نکردم تا اگه خوابت برد بیارم راحت بزارم تو تختت و خودم هم واسه اینکه بتونم بغلت کنم دمپایی پام کردم ولی هر کار کردم شمار اضی نشدی بیای گفتی با شلوار خونه بیرون نمیرن تو هم کفشاتو بپوش آخرشم شما زورت بیشتر بود من مجبور شدم لباس شما رو عوض کنم و خودمم هم چکه بپوشم. خدا روشکر خوابت برد ولی تا بیدار بشی و بتونیم آماده بشیم دیر شد و ساعت 6:15 به تولد رسیدیم. بعد تولد بردیم عزیر جون رو برسونیم خونشون که تو...
10 اسفند 1394

14 ماهگی و راه رفتن آویسا جون

دختر نازم ماهگیت مبارک. حالا شما دیگه وارد یه فصل جدید تو زندگیت شدی دختر گلم شما دقیقاً از روزی که 14 ماهه شده دیگه خودت میتونی رو پاهای خودت واستی بدون کمک راه بری و این شروعیه واسه گام های بزرگی که قراره تو زندگیت برداری. عزیز دلم امیدوارم همیشه موفق باشی و تو راه درست قدم برداری. خوشگل خانم من حالا دیگه تو 14 ماهگی 14 تا مروارید خوشگل تو دهنش داره.خیلی حس خوبیه که شما رو در کنارم دارم امیدوارم . شما هم هر روز با کارهای جدیدی که یاد میگیری ما رو سورپرایز می کنی. عاشق عروسکاتی اونارو بغل میکنی و بهشون غذا و شیر میدی وقتی تو خونه کسی سرفه میکنه یادگرفتی بری از پشتش بزنی اون روز سه تایی با بابایی شام رفته بودیم بیرون تو میز بغلی ی خانمی س...
5 بهمن 1393

اولين دندون آويسا

    انار دونه دونه             بچه ای دارم دردونه قشنگ و مهربونه             انار دونه دونه             سه چهار روزه که بچم  گرفتار دندونه             انار دونه دونه             توی دهان بچم یه گل زده جوونه             گل نگو مرواریده مثه طلای سفیده   دختر گلم الان يه هفته ...
2 تير 1393

اولین گشت آویسا تو شهر با کالسکه

ظهر روز چهاردهم اردیبهشت هوا خیلی خوب بود خیلی وقتم میشد که با مامان جون خرید نرفته بودم واسه همین تصمیم گرفتیم سه تایی با هم بریم بیرون شما رو هم سوار کاسکه کردیم و از خونه مامان جون زذیم بیرون خوشبختانه مسیر خونه تا چهارراه سعدی واسه کالسکه سواری خیلی مناسبه ضمن اینکه کلی مغازه هست که میشه ازشون خرید کرد. شما هم که پایه یه نگاه کردن به ویترین و نظر دادن در مورد لباسهای رنگ رنگی بودی وکلی بهت خوش گدشت .یه جا من داخل مغازه بودم و شما با مامان جون بیرون که شنیدم صدات می یاد از مغازه بیرون دیدم صداتو گرفتی سرت و داری با آدما صحبت میکنی کارت اینقدر جالب بود که چند تا پسر وایستاده بودن و سر به سرت می ذاشتن. حدود یک و نیم ساعت بیرون بودیم و منم ت...
19 ارديبهشت 1393

اولین غلت خوردن فرشته کوچولوی من

امروز جمعه 30 ام فروردین آویسا جونم مشغول بازی  با عروسکت خانم شیری بودی که من چند لحظه شما رو تنها گذاشتم رفتم اتاق وقتی برگشتم شما دمر خوابیده بودی از باباجون پرسیدم که اون شما رو اینجوری خوابونده و اون گفت نه و ما فهمیدیم شما واسه اولین بار خودت غلت خوردی. دخترم داره روز به روز بزرگتر و شیرین تر میشه. خدا جونم واسه این نعمتی که بهمون دادی هر چقدر هم شکرگزار باشیم کمه.خدایا مچکریم.   آویسا خانم ستاره                    دختر مثل تو کی داره یه دختر مهربون           &nb...
29 فروردين 1393
1