آویسا جونمآویسا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

آویسا دختر ناز مامان

ششمین ماهگرد تولد تربچه مامان

1393/3/19 11:02
نویسنده : مینا
312 بازدید
اشتراک گذاری

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

 

دخترك خوش خنده من شش ماهه شد. برعكس ماهگردهاي قبلي كه دوس داشتم زودتر برسن اين بار اصلاً خوشحال نشدم آخه اينار بايد شما رو تنها مي ذاشتم و مي رفتم سركار فقط دلم به اين خوش بود كه روز بعدش تعطيله و من دوباره مي تونم يه روزه كامل رو كنارت باشم. چون 5 آذر من سركار رفتم نشد كه همون روز واكسن 6 ماهگي شمار و بزنيم و موكولش كرديم به پنچ شنبه 8 خرداد. صبح روز 5 ام من رفتم سركار شما هنوز خواب بودي و قرار شد وقتي بيدار شدي باباجون شما رو ببره به خونه مامان جون. از روز قبلش كلي استرس داشتم كه شما گشنه بموني واسه همين كلي واست شير دوشيده بودم.باباجون نزديك ساعت 9:30 شمار رو برده بود خونه مامان جون. اون روز واسه من خيلي سخت گذشت و تا برگردم هفت هشت بار به مامان جون زنگ زدم كه حالتو بپرسم كه آخر سر اونا ناراحت شدن و گفتن كه ديگه زنگ نزنم. ولي مثل اينكه به شما خيلي هم خوش گذشته بود برعكس من. آخه دوبار با بابابزرگ پارك رفته بودي و كلي هم با مامان جون و دايي مسعود بازي كرده بوده. چون برات فريني و حريره بادوم هم به اندازه كافي گذاشته بودم اصلاً هم گرسنه نموندي تازه يه خورده از شيرت هم باقي مونده بود. واسه من كه خيلي روز مزخرفي بود آخه تو سركارم بلاتكليف بودم آخه قسمت قبلي كه كار مي كردم يه نفر جديد آوردن و من هنوز كارم تو شركت مشخص نيست ضمن اينكه قراردادم رو هم 6 ماهه كردن ولي راستشو بخواي هيچ كدوم از اين اتفاقا نمي تونه از شيريني و لذت داشتن دختري مثل تو رو تو زندگيم كم كنه و من تو دلم به همه اونايي كه به خيال خودشون مي خواستن منو با اين كار تنبيه كنن خنديدم. ساعت 4 وقتي از سركار برگشتم شما همچنان خوشحال و خندون بودي و خودت رو پرت كردي تو بغلم .خداييش همه استرساي اون روزم با اين كار تو از يادم رفت. خيلي خوشحالم كه مامان جون هست و مي تونم باخيال راحت شمار رو بهش بسپارم خدا واسمون حفظش كنه.عسل مامان شما اينقدر ناز شدي كه واقعاً نمي شه توصيف كرد. بعضي وقتا صداتو مي گيري سرت و واسه خودت آواز مي خوني ديگه با همه ارتباط برقرار مي كني و عاشق بچه ها هستي وقتي بچه اي رو مي بيني حتي اگه اون بزرگتر از شما باشه شما واسه برقراراي ارتباط پيش قدمي كلي دستو پا مي زني تا اون هم بهت توجه كنه. ديگه حس كنجكاويت به بالاترين حد خودش رسيده به همه چي دست درازي مي كني به همه صداهاي اطرافت واكنش نشون مي دي وقتي بابجون اينجا نيست و من تلفنو مي ذارم پشت گوشت كه باهات حرف بزنه آروم مي شي و به حرفاش خوب گوش مي دي و من با ديدن اين صحنه ها هزاران بار خدا رو شاكرم كه شمار رو به بخشيده.دختر عزيزم قد شما تو شش ماهگي 68 سانتي متر و وزن شما 8100 گرم شده

پسندها (1)

نظرات (2)

مامان زينب و خاله جون
21 خرداد 93 11:03
خدا حفظش كنه كوچولوي مارو
پگاه جون
30 خرداد 93 11:40
قربون شکل ماهت پس جرا عکس نمی زاری
مینا
پاسخ
دختر عمه آخه يه مدت چون من مريضم مامانم هم دل و دماغ عكس گذاشتن نداره. حالا دعا كن زودي خوب شم تا ماماني هم بتونه وبلاگم رو كامل كنه و عكس جديد بزاره