15 ماهگی دختر گلم

عسل مامانی , عزیز دلم، همدم و هم نفسم ماهگیت مبارک. دختر گلم تو این ماه روزهای خوب با هم زیاد داشتیم. هرچند اولای این ماه بخاطر این که شما یه هفته تب داشتی خیلی بهمون سخت گذشت ولی بعدش سعی کردیم جبران کنیم اولش با رفتن به تولد سه سالگی الای جون خاله لیلا که خیلی هم بهمون خوش گذشت.شما حسابی پاپ کورن خوردی و هی از زمین شکلات جمع کردی واسه خوردن.

یه روزم که بابایی می خواست بره ارومیه واسه کار منم گفتم که چون آخر هفته میره و منم پنج شنبه ها تعطیلم ما هم باهاش میریم واسه همینم روز چهارشنبه 29 بهمن بابایی اومد شرکت دنبالم و از اونجا اومدیم خونه عزیز جون شما رو آماده کردیم و راه افتادیم. تو راه همش برنامه ریزی میکردیم چیکار کنیم با بابایی بریم ارومیه یا تبریز بمونیم. حول و حوش ساعت هفت بود که رسیدیم تبریز مستقیم رفتیم لاله پارک .یه پاساژ بزرگ و پر از برندهای معروف یه دو ساعتی اونجا چرخیدیم و چون بابایی خوابش میومد گفت بریم شام بخوریم و قرار شد شبو تبریز بمونیم صبح بابایی بره ارومیه و ما دوباره بیاییم پاساژ واسه خرید.واسه شام رفتیم طبق بالایی پاساژ که پر بود از فست فودهای مختلف ما واسه خودمون پتزا سفارش دادیم واسه شما سوپ شما هم اینقدر از اون سوپ خوشت اومده بود که همشو خوردی و چیزی واسه ما نذاشتی بمونی. فردای اون روز هم بابایی صبح زود رفت ارومیه و من با شما تا ساعت 11:30 تو هتل پارس بودیم و از اونجا دوباره اومدیم لاله پارک و تا عصر که بابایی بیاد دنبالمون خرید کردیم. پاساژ یه شهربازی کودک هم داشت که شما رو اونجا هم بردم و شما خیلی خوشت اومده بود از وسایل پائین نمیومدی

دختر شیرین زبونم میتونم اعتراف کنم که حضور تو کنارم شیرین ترین حادثه زندگیم بوده و باعث شده حتی وقتایی که بابایی کنارم نیست احساس تنهایی نکنم.حالا نقشه ها دارم واسه وقتی که یکم بزرگتر شدی

عروسک مامان هر روز داره چیزای تازه یاد میگیره.الان شما همه اعضای بدنت رو میشناسی. میتونی صدای این حیوانات رو درآری: اسب، قورباغه، گاو، بَبَیی، پیشی و زنبور

میتونی این کلمات رو بگی: مامان، بابا، دَردَر، آبی، آپ، بَه بَه،دست

دخر گلم تو 15 ماهگی وزنش 11 کیلو شده. اینار خودت رفتی رو وزنه و من وزنت رو خوندم

اینم عکس فسق مامانی با این ژست خوشگلش