آویسا جونمآویسا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

آویسا دختر ناز مامان

دختر گلـــــــــــم عید غدیـــــــــــــــــر مبارک

1392/8/2 18:02
نویسنده : مینا
406 بازدید
اشتراک گذاری

 

سهل كنيد سخت را خانه بريد بخت را

عيد غدير مى رسد

ضرب زنيد طبل را پيشه كنيد عدل را

عيد غدير مى رسد

باده دهيد جام را قند زنيد كوزه را

عيد غدير مى رسد

آب دهيد تشنه را دور كنيد غصه را

عيد غدير مى رسد

عسلم عیدت مبارک.امروز عید غدیره و مامان جون سیده و چون امروز پنج شنبه هستش طبق روایات منم سید محسوب می شم پس شما هم که همه وجود منی امروز رو مثل من سیدی. امثالم مثل سالهای پیش بابایی ما رو صبح زود رسوند خونه مامان جون تا قبل از اومدن بقیه مهمون ها اونجا باشیم خودش هم اومد عیدو تبریک گفت و برگشت خونه. راستش چون امسال شما تو دل من بودی دیگه نتونستم امثال به مامان جون کمک کنم و تا ما برسیم اون خودش همه چیز رو آماده کرده بود. بعد ما، دایی مهدی و زن دایی جون اومدن . بعد کم کم مهمونا اومدن راستش همه مهمونا مشتاق دیدن پونه جون بودن که تازه به هفته هستش که شده عروس خونه ما و زن دایی شما. سری اول مهمونها پونه جون رو ندیدن آخه اون چون نمی دونست مهمونا کی می یان ١٠:٣٠ اومد که بعضی از مهمونا رفته بودن ولی بیشتر دوستای مامان جون موفق به دیدن پونه جون شدن و حس فضولیشون ارضاء شد. خانواده پونه جونم تو زحمت افتادنو همگی با هم واسه دیدن مامان جون و تبریک عید اومدن. بعد از رفتن مهمونا زنگ زئیم به باباجون تا بیاد ناهار بخوریم. واسه ناهار آبگوشت داشتیم ولی نمی دونستیم که زن دایی پونه آبگوشت دوست نداره حالا جالب این بود که مامان پونه جون هم چون می دونست پونه خونه ماست واسه خوئشون آبگوشت گذاشته بود خلاصه بیچاره تو رودروایسی گیر کرد و یه خورده خورد شانس آورد که مامان جون کمی هم عدس پلو داشت و بهش داد تا بخوره وگرنه گرسنه می موند. بعد ناهار چون من خسته بودم برگشتیم خونه آخه شما دیشب تکون نمی خوردی و من چون نگران بودم خوب نخوابیدم. عصر هم آریا و سارا که می شن بچه های عمو جون با معصوم جون اومدن خونه ما و آریا استفاده از کالسکه و کریر شما رو افتتاح کرد ولی زیاد نموندن و زودی رفتن. حالا هم منو شما تنها تو خونه هستیم و باباجون رفته دوستش رو ببینه اگه برگرده می خواهیم بریم عید دیدنی خونه حاج خانوم بزرگه که می شه مادر بزرگ باباجون. دوردونه من از این که تو این لحظات شما رو تو دلم دارم خیلی خوشحالم برات آرزو می کنم که تو همه لحظات زندگیت شاد باشی. راستی گلم ازت می خوام واسه اومدن به این دنیا عجله نکنی قول می دم تا موقع اومدنت هر اتفاقی می افته برات ثبت کنم تا بعدها هم در جریانشون باشی حالا یه ماهی تا اومدن شما باقی مونده و من با اینکه سخت مشتاقم که شما رو تو بغلم ببینم ولی دوست دارم موقعی بدنیا بیای که واسه خودت بهتره.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نسم مامان آرتین
4 آبان 92 9:32
نسيم جون مي دوني خيلي دوست دارم دخملم وقتي به دنيا بياد كه همه چي آماده باشه. بهش گفتم اگه خواست مي تونه بياد اما ديگه اون موقع كاري از دست من بر نمي ياد اونوقت ديگه هرچه پيش آيد خوش آيد