آویسا جونمآویسا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

آویسا دختر ناز مامان

22 ماهگی دخترکم

1394/7/6 10:41
نویسنده : مینا
394 بازدید
اشتراک گذاری

ماه من ماهگیت مبارک

آرزویم برایت این است در میان مردمی که می دوند برای زنده بودن آرام قدم برداری برای زندگی کردن

 

دختر نازنیم لحظه لحظه بودن با تو حسی داری که با هیچ چی تو دنیا عوضش نمیکنم .

عسل مامان دیگه واسه خودش خانمی شده از وقتی که از شیر گرفتمت (یعنی 94/06/13 روز تولد کارن کوچولو) بزرگ شدن و مستقل شدنت رو با تمام وجود احساس کردم با اینکه یه هفته خیلی اذیت شدی و شبا واسه خوابوندنت داستان داشتم خیلی خوب و منطقی با این موضوع کنار اومدی و این کار رو واسه من آسون تر کرد. این اولین قدم تو مستقل شدنت بود.

وروجک مامان دیگه حسابی بلبل زبون شدی و داری جملات دو کلمه ای و بیشتر استفاده می کنی. وقتی من با تلفن صحبت میکنم و تو تشخیص میدی که پشت گوشی کیه بعدش ازم می پرسی.مثلاً میگی عزیز بود؟

مسعود بود؟ دایی بود؟

28 شهریور برای اولین بار شما ر و به نمایش عروسکی روباه و خروس که تو فرهنگسرا برگزار میشد بردم نمیدونست خوشت میاد یا نه ولی خوشحالم که خیای بهت خوش گذشت از اول تا آخر نمایش دست زدی و رقصیدی بعدشم که ازت میپزسیدم آویسا تو نمایش چی بود میگفتی خروس ، آقا . وقتیم از میپرسیدم خروس چیکار میکرد میگفتی نانای اینجوری. بعدشم میگفتی بازم. حالا که بهت خوش گذشته منم قول میدم بازم ببرمت نمایش.

دخترکم بعد عمل زانوی عزیزجون خیلی شرایط واسمون سخت شده آخه کسی نیست که شما پیشش بمونی. واسه همین من یه روزایی رو مرخصی میگیرم هفته ای یه بار میزارمت پیش خاله سوسن جون و بقیه روزارم که پیش عزیزجونی به دایی محسن و دایی مسعود میسپارم که بیشتر حواسشون به تو باشه تا کمتر عزیز جون رو اذیت کنی. حالا انشالا وقتی پای عزیزجون خوب شد حسابی باهم بیرون میریم و خوش میگذرونیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)