آویسا جونمآویسا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

آویسا دختر ناز مامان

اولين دندون آويسا

    انار دونه دونه             بچه ای دارم دردونه قشنگ و مهربونه             انار دونه دونه             سه چهار روزه که بچم  گرفتار دندونه             انار دونه دونه             توی دهان بچم یه گل زده جوونه             گل نگو مرواریده مثه طلای سفیده   دختر گلم الان يه هفته ...
2 تير 1393

ششمین ماهگرد تولد تربچه مامان

  دخترك خوش خنده من شش ماهه شد. برعكس ماهگردهاي قبلي كه دوس داشتم زودتر برسن اين بار اصلاً خوشحال نشدم آخه اينار بايد شما رو تنها مي ذاشتم و مي رفتم سركار فقط دلم به اين خوش بود كه روز بعدش تعطيله و من دوباره مي تونم يه روزه كامل رو كنارت باشم. چون 5 آذر من سركار رفتم نشد كه همون روز واكسن 6 ماهگي شمار و بزنيم و موكولش كرديم به پنچ شنبه 8 خرداد. صبح روز 5 ام من رفتم سركار شما هنوز خواب بودي و قرار شد وقتي بيدار شدي باباجون شما رو ببره به خونه مامان جون. از روز قبلش كلي استرس داشتم كه شما گشنه بموني واسه همين كلي واست شير دوشيده...
19 خرداد 1393

عکسهای جدید از کارها وعکس العملهای آویسا

اینم  لبخند دختر نازم که دیدنش به یه دنیا می ارزه     آویسا خانم و تلاش واسه خوردن پاهاش     آویسا بعد از کتک زدن به اولین خواستگارش     عسل مامان وقتی تازه غلتیدن یاد گرفته     آویسا و تلاش برای چیدن گل     آویسا وقتی کنار من و باباجون میشینه سر میز غذا   ...
19 ارديبهشت 1393

اولین گشت آویسا تو شهر با کالسکه

ظهر روز چهاردهم اردیبهشت هوا خیلی خوب بود خیلی وقتم میشد که با مامان جون خرید نرفته بودم واسه همین تصمیم گرفتیم سه تایی با هم بریم بیرون شما رو هم سوار کاسکه کردیم و از خونه مامان جون زذیم بیرون خوشبختانه مسیر خونه تا چهارراه سعدی واسه کالسکه سواری خیلی مناسبه ضمن اینکه کلی مغازه هست که میشه ازشون خرید کرد. شما هم که پایه یه نگاه کردن به ویترین و نظر دادن در مورد لباسهای رنگ رنگی بودی وکلی بهت خوش گدشت .یه جا من داخل مغازه بودم و شما با مامان جون بیرون که شنیدم صدات می یاد از مغازه بیرون دیدم صداتو گرفتی سرت و داری با آدما صحبت میکنی کارت اینقدر جالب بود که چند تا پسر وایستاده بودن و سر به سرت می ذاشتن. حدود یک و نیم ساعت بیرون بودیم و منم ت...
19 ارديبهشت 1393

پنجمین ماهگرد تولد آویسا جونم

دختر نازنیم امین ماهگرد تولدت مبارک. کوچولوی مهربون من شما دیگه  بهترین همدم و همزبون منی. دختر گلم دیگه می تونی غلت بزنی، پاهاتو با دستت می گیری و سعی داری بزاری تو دهنت که دیگه نمی تونی و بعضی وقتا از این موضوع ناراحت میشی و گریه می کنی. آویسا جونم تا امروز وزنش 7600 گرم شده. عسلکم فقط یه ماهه دیگه فرصت دارم دربست در احتیار شما باشم و بهتون برسم آخه دیگه باید برم سرکار و این موضوع خیلی ناراحتم می کنه و تنها دلگرمیم مامان جونه که می دونم بهتر از من بهت میرسه. عسل مامان عاشقتم و هرچقدر هم که بوت می کنم و دست و پاهاتو بوس می کنم سیر نمیشم.                &nb...
5 ارديبهشت 1393

روز مادر

امروز سی و یکم فروردین و روز مادره. هیچ سالی مثل امسال از رسیدن این روز اینقدر خوشحال نشده بودم کوچولوی مهربونم اینو مدیون شما هستم که با ورودت به زندگیم لقب مادر رو به من دادی و داشتن این لقب بهترین هدیه امروزمه.نازنینم با تمام وجود دوستت دارم. از طرف خودمو دختر گلم این روز رو به تموم مامانا تبریک می گم.   ...
31 فروردين 1393

اولین غلت خوردن فرشته کوچولوی من

امروز جمعه 30 ام فروردین آویسا جونم مشغول بازی  با عروسکت خانم شیری بودی که من چند لحظه شما رو تنها گذاشتم رفتم اتاق وقتی برگشتم شما دمر خوابیده بودی از باباجون پرسیدم که اون شما رو اینجوری خوابونده و اون گفت نه و ما فهمیدیم شما واسه اولین بار خودت غلت خوردی. دخترم داره روز به روز بزرگتر و شیرین تر میشه. خدا جونم واسه این نعمتی که بهمون دادی هر چقدر هم شکرگزار باشیم کمه.خدایا مچکریم.   آویسا خانم ستاره                    دختر مثل تو کی داره یه دختر مهربون           &nb...
29 فروردين 1393

سومین ماهگرد تولد آویسا

هورااااااااااااا دختر نازم سه ماهه شد. سومین ماهگرد تولد دخترم همزمان شده با روز مهندس یعنی 5 اسفند. نازنیم سومین ماهگرد تولدت مبارکـــــــــــــــــــــــ . دختر گلم مامان و بابا عاشق شما هستن و از بودن با شما و دیدن لحظه به لحظه بزرگ شدن شما لذت می برن.برات بهترین ها رو آرزو دارم.   دختر گلم تو سه ماهگی وزنت  6.5 کیلو شده ولی قدتو هنوز اندازه نگرفتم چون طبق معمول بابایی اینجا نیست و نتونستم ببرمت چکاب سه ماهگی وزنتم خودم با ترازوی خونه حساب کردم.عسلکم اینقدر شیرین شدی که تموم روز رو باهات بازی می کنم و به کارهای دیگه نمی رسم. ...
28 فروردين 1393

چهارمین ماهگرد تولد عروسک مامان

دختر نازنینم امین ماهگرد تولدت مبارک.دختر نازم 5 فروردین موقع واکسن 4 ماهگی شما بود ولی چون تو مسافرت بودیم نهم فروردین شما رو بردیم و واکسن بهتون زدن. اون روز کمی از درد گریه کردی و همش پای چپتو جمع می کردی ولی خدا رو شکر زودی خوب شد. وزن شما تا به این روز 7100 گرم و قد شما 65 سانتی متر شده.عسل مامان دیگه داره کم کم تلاش می کنه که بشینه و مدتیه که یاد گرفتی که انگشت شستتو میک بزنی حالا دیگه بیشتر صدا در می یاری و به صداها واکنش نشون می دی.           ...
28 فروردين 1393