آویسا جونمآویسا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

آویسا دختر ناز مامان

هشتمین ماهگرد تولد آویسا جونم

دختر گلم امین ماهگرد تولدت مبارک. قند عسلم شما با کارهایی که این روزها انجام می دی حسابی داری دلبری می کنی و این باعث شده که دوریت برام خیلی سخت شده تموم ساعتهایی که سرکارم دلم پیش شماست. تربچه مامان شما تا امروز صاحب سه تا مروارید خوشگل شدید دو تا از پایین و دندون نیش بالا سمت راست. آویسا خانم شما دیگه خیلی راحت میشینی و وقتی هم می افتی سعی می کنی خودت به کمک آرنجت دوباره بشینی شما یه خورده (نانای) یاد گرفتید البته در حد تکون دادن دستاتون آویسا خانم عاشق تاب سواریه و عاشق کله بازی با باباش غذاهایی که شما الان میخورید اینان: سوپ، فرنی، حریره بادام، نون، ماست، موز،سیب، گلابی، سرلاک عسل مامان تو 8 ماهگی وزنش8700 گرم شد...
5 مرداد 1393

دندونی

دختر گلم  همونطور که بهت قول داده بودم بعد خوب شدنت واست دندونی درست کنم الوعده وفا. اول قرار بود روز شنبه 7  تیر دقیقاً یه روز قبل از ماه مبارک رمضان واست جشن بگیریم و همه رو دعوت کنیم ولی طبق معمول باباجون برنامه ریزیهامون رو به هم ریخت و گفت میره سردشت واسه همین هم تصمیم گرفتیم روز سه شنبه 10 تیر ( سوم ماه رمضان) واست دندونی درست کنیم و واسه افطار پخش کنیم. چون به من از شرکت مرخصی ندادن کل زحمت دندونی افتاد گردن مامان جون و چون باباجون هم سردشت بود خریدارو هم بابا جواد انجام داد.دستشون درد نکنه. بعد از اینکه باباجون زحمت پخش آشها رو کشید همگی رفتیم خونه ما و بعد افطار یه جشن کوچیک واست گرفتیم     ...
10 تير 1393

هفتمین ماهگرد تولد مهربون مامان

                پرنسس کوچولوی مامان ماهه شد. دختر گلم دوست داشتم بازم تو نمودار قد و وزنت مثل ماههای قبل افزایش رو ببینم اما این دفعه چون دندون در آوردی و یه خورده مریض بودی وزنت کمتر شدو شدی 8 کیلو ولی خداروشکر همه چی خیم به خیر شد. گل می دم کمکت کنم این کاهش وزنو سریع جبران کنی دخترم شما تو هفت ماهگی صاحب دو تا دندون شدی وقتی کمکت میکنم می تونی واسه چند دقیقه ب شینی و می تونی واسه نیم ساعت یک ریز سرو صدا کنی این عکس رو دقیقاً تو هفتمین ماهگرد تولدت باباجون ازت گرفته   اینارم قبلش دایی جون وقتی من سر کار بودم ازت گرفته ...
5 تير 1393

اولين دندون آويسا

    انار دونه دونه             بچه ای دارم دردونه قشنگ و مهربونه             انار دونه دونه             سه چهار روزه که بچم  گرفتار دندونه             انار دونه دونه             توی دهان بچم یه گل زده جوونه             گل نگو مرواریده مثه طلای سفیده   دختر گلم الان يه هفته ...
2 تير 1393

ششمین ماهگرد تولد تربچه مامان

  دخترك خوش خنده من شش ماهه شد. برعكس ماهگردهاي قبلي كه دوس داشتم زودتر برسن اين بار اصلاً خوشحال نشدم آخه اينار بايد شما رو تنها مي ذاشتم و مي رفتم سركار فقط دلم به اين خوش بود كه روز بعدش تعطيله و من دوباره مي تونم يه روزه كامل رو كنارت باشم. چون 5 آذر من سركار رفتم نشد كه همون روز واكسن 6 ماهگي شمار و بزنيم و موكولش كرديم به پنچ شنبه 8 خرداد. صبح روز 5 ام من رفتم سركار شما هنوز خواب بودي و قرار شد وقتي بيدار شدي باباجون شما رو ببره به خونه مامان جون. از روز قبلش كلي استرس داشتم كه شما گشنه بموني واسه همين كلي واست شير دوشيده...
19 خرداد 1393

عکسهای جدید از کارها وعکس العملهای آویسا

اینم  لبخند دختر نازم که دیدنش به یه دنیا می ارزه     آویسا خانم و تلاش واسه خوردن پاهاش     آویسا بعد از کتک زدن به اولین خواستگارش     عسل مامان وقتی تازه غلتیدن یاد گرفته     آویسا و تلاش برای چیدن گل     آویسا وقتی کنار من و باباجون میشینه سر میز غذا   ...
19 ارديبهشت 1393

اولین گشت آویسا تو شهر با کالسکه

ظهر روز چهاردهم اردیبهشت هوا خیلی خوب بود خیلی وقتم میشد که با مامان جون خرید نرفته بودم واسه همین تصمیم گرفتیم سه تایی با هم بریم بیرون شما رو هم سوار کاسکه کردیم و از خونه مامان جون زذیم بیرون خوشبختانه مسیر خونه تا چهارراه سعدی واسه کالسکه سواری خیلی مناسبه ضمن اینکه کلی مغازه هست که میشه ازشون خرید کرد. شما هم که پایه یه نگاه کردن به ویترین و نظر دادن در مورد لباسهای رنگ رنگی بودی وکلی بهت خوش گدشت .یه جا من داخل مغازه بودم و شما با مامان جون بیرون که شنیدم صدات می یاد از مغازه بیرون دیدم صداتو گرفتی سرت و داری با آدما صحبت میکنی کارت اینقدر جالب بود که چند تا پسر وایستاده بودن و سر به سرت می ذاشتن. حدود یک و نیم ساعت بیرون بودیم و منم ت...
19 ارديبهشت 1393

پنجمین ماهگرد تولد آویسا جونم

دختر نازنیم امین ماهگرد تولدت مبارک. کوچولوی مهربون من شما دیگه  بهترین همدم و همزبون منی. دختر گلم دیگه می تونی غلت بزنی، پاهاتو با دستت می گیری و سعی داری بزاری تو دهنت که دیگه نمی تونی و بعضی وقتا از این موضوع ناراحت میشی و گریه می کنی. آویسا جونم تا امروز وزنش 7600 گرم شده. عسلکم فقط یه ماهه دیگه فرصت دارم دربست در احتیار شما باشم و بهتون برسم آخه دیگه باید برم سرکار و این موضوع خیلی ناراحتم می کنه و تنها دلگرمیم مامان جونه که می دونم بهتر از من بهت میرسه. عسل مامان عاشقتم و هرچقدر هم که بوت می کنم و دست و پاهاتو بوس می کنم سیر نمیشم.                &nb...
5 ارديبهشت 1393